متن سخنرانی استاد حسین علیپور (حفظه الله )
متن سخنرانی استاد حسین علیپور (حفظه الله )
جلسهای که در خدمتتان خواهیم بود، شبیه جلسات اخلاقی نخواهد بود که در سطح شهر میبینید. جلسات و روشهای اخلاقی معمولاً به دو شکل هستند:
علمی: از تلقین و روشهای روانشناسی استفاده میشود تا صفات خوبی را ملکه کند و صفات رذیلهای را از فرد دور کند. این نوع اخلاق، یک اخلاق خشک و بیروح میشود. اخلاقی که ای بسا از آفتهای نامرئی، آسیب میبیند؛ بدون آنکه خود انسان متوجه باشد.
عملی: بر اساس فطرت و شناخت حقیقت نفس، شروع میشود و روش تربیتی است که نفس در اثر تربیت، رشد میکند و صفات، از آن بروز میکند؛ نه اینکه از بیرون تحمیل شود.
مبانی و احکام دینی هم بر همین معنا تقسیم میشوند:
الف) عادتها و تعصبات.
ب) بینش درونی و معرفت باطنی و فطری.
خود قرآن هم بر روش عملی، دستور اکید دارد.(جلسات بعد)
اخلاق و تدینی که بر اساس فطرت نباشد، عبادتی است به خدای خیالی، مشابه اعراب جاهلی که با دست خود، بت میتراشیدند و با ایمان راسخ برایش پرستش میکردند و محور زندگی و حاجتهایشان قرار میدادند.
سؤال متعجبانهای که مطرح میشود، این است که:
چگونه اعراب جاهلی، اشتباه به این بزرگی میکردند که آنچه را که خود ساختهاند، اینگونه میپرستیدند؟!
در حالیکه ما هم همین کار را میکنیم؛ آنها از سنگ، بت میساختند و ما در خیال و ذهن خود ساخنهایم!!
ریشه اشکالات بزرگی مثل جبر و اختیار و عدل الهی و دعا و قضاوقدر و ... هم از همین اعتقاد به خدای خیالی است. وقتی که خدایی است و من هستم، حتماً عقل چنین سؤالاتی میکند.
اشتباه از این جاست که ما به خدای خیالی توجه داریم (خدایی است و منی هستم). و جواب صحیح، وقتی داده میشود که خدایی را بپرستیم که فطرت میشناسد.
آثار منفی دیگر چنین ایمانی (ایمان به خدای خیالی):[و فرق آن با خدای فطری]
· بندگی خدای خیالی، بندگی خشک مقدسانه و بیروح و بیمعناست.
· بندگی خدای معرفت فطری، عبادتش بسیار لذت بخش، شیرین، معنیدار و تکامل بخش است.
علامتهای این دو نوع ایمان:
در شق اول: هر چه عبادت بیشتر میشود، عجب هم بیشتر میشود. هر چه پاکیزگی و عمل به دستورات الهی بیشتر میشود، خودبرتربینی و توقعات از دیگران (من آدم مقدسی هستم و ارزش مرا نمیدانند!) و تحقیر دیگران (ببین چه کاری انجام میدهد، من دیگر این کارها را هرگز نمیکنم!) بیشتر میشود.
در شق دوم: انسان را به هیچی و ذلت و پستی خودش آگاهتر میکند. ذلت خودش را در خودش محسوستر میکند و هر چه عبادت بیشتر میشود، نورانیت درونی قویتر میشود و با آن نور، حقیقت را بیشتر مشاهده میکند و در حرکت خود، حقارتها و پستیها و کثافتهای خود را بیشتر مشاهده میکند و طوری در خود فرو میرود که جرأت این را هم ندارد که کسی حتی او را بنده خدا هم به حساب بیاورد.
فرق دیگر این دو نوع ایمان:
خداوند به صراحت میفرماید: آنچه شما به عنوان خدا توصیف میکنید، خلاف واقعیت است. پس مبنای زندگیتان باطل و پوچ است.
اما آیا محال است انسان، خدا را بشناسد؟ و یا اصلاً در این باره فکر نکنیم، نکند مشرک بشویم؟
یا اینکه نه؛ ممکن است انسان، خدا را بشناسد و به وصف خدا برسد و اتفاقاً آن توصیف ، صحیح هم باشد و حتی مورد امضای خدا هم قرار بگیرد.
بله؛ اگر کسی از راه تعقل، به صفات خدا بخواهد برسد، به کفر میرسد. اما منبع شناخت انسان، فقط قوه عقل نیست. اگر از راه دل باشد، نه تنها به کفر نمیکشد، بلکه به واقعیتهای صفات خدا میرساند. خداوند در سوره «صافات»، در آیات «159 و 160» میفرماید:
«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ. إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ».
خود این آیه نشان میدهد که درِ معرفت بسته نیست و امکان راهیابی به صفات الهی وجود دارد. چون خداوند در این آیه استثنا زده است.
البته ارزش عقل بالاست (بعداً بحث میشود) اما در مورد خدا و صفات او، منبع دیگری برای شناخت، لازم است که با عقل، تقابل ندارد. این دو منبع، دو نورانیتهای همجوار هستند؛ اما منبع، منبع دیگری است. از راه فطرت باید به خدا رسید.
فطرت، ما را به مرحله مخلَصین میرساند. مخلِص هم نمیتواند خدا را توصیف کند.
ریشه افراط و تفریطهای ما به نام مذهب و دین، از این است که خدای ما خیالی است و اعتدال در آن نیست. اما آنی که حنیفاً است: یعنی پاک از هر گونه تندی و کندی و ...
راه فطری و بندگی، در ایمان به خدای فطری حنیف است و اینجا مستقیم است.
شبهه فکری را جواب گفتن، زیاد سودی ندارد. اگر فطرت شکوفا شود، بسیاری از سؤالات، بدون توجیه حل خواهد شد.
قرآن کارهای نیک کسانی را عمل صالح میگوید که کارهایی را که انجام میدهند، برخاسته از فطرت باشد؛ وگرنه یک مشت خیالبافی است؛ کار در خیال تو خوب است. سوره «کهف» آیات «103 و104»:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»
آن هم در حالیکه خیال میکنند که آنها خیلی زیبا و جالب کار میکنند و خودشان را راضی میکنند که چه عالی فلان کار را انجام میدهند.
ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا: تلاششان گم شد، آن هم در همین حیات دنیا، چه برسد به آن دنیا!
کسی که به خود رضایی رسید، دیگر راهش بسته شده، چون تا احساس درد نکند، دنبال درمان نمیرود.
سوره «روم» آیه «30»: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»
نکات:
· نکته تکان دهنده این آیه این است که این واقعیت را که باید از راه فطرت به دین قیم رسید، بسیاری از مردم نمیدانند.
· این علم دایرهاش وسیعتر از منبع عقل است، اما آن را هم شامل میشود.
سؤال: چرا این معرفت در دست عده معدودی افتاد؟ اگر این همه مهم بود، باید طوری میشد که همه در این راه میافتادند، پس چرا نشد؟
اتفاقاً این سؤال ماست که چه عواملی در تاریخ دخالت کرد و چه عواملی باعث شد که به اینجا برسیم؟
اصلاً اشخاص کی هستند که ما با تعداد آنها، به ارزش علم برسیم؟! میلیونها سال بود و این علم، در پرده غیب بود.
نشانهای از ایمان فطری: «... أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى» (سبأ ، 46)
وقتی به دعای کمیلت 5000 نفر میآیند و با آخر صدا و هنر، آن را میخوانی، اگر دفعه بعد فقط 3 نفر آمد باز هم نباید حالت فرق کند. در تنهایی و شب هم نباید حالت فرق کند. وقتی به مراسم میروی و سر راه 10 نفر هم دهنکجی و مسخره میکنند، نباید حالت فرق کند؛ وگرنه آن حالت بر مبنای خیالات و جوّ است.
یس (22): «وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»
* کسی که به فطرت رسید، دیگر نمیتواند خدا را عبادت نکند.
منبع : وبلاگ گران سنگ "نوکر شهدا "