جند المهدی

ترویج مباحث قرآنی ، اخلاقی ، اجتماعی و بصیرتی

جند المهدی

ترویج مباحث قرآنی ، اخلاقی ، اجتماعی و بصیرتی

جند المهدی

گرچه من سرباز هیچ و ساده ام

سرخوشم مهدی بود فرمانده ام

گرچه شد فرمانده ام غایب ولی

دل خوشم بر نایبش سیدعلی

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آخرین مطالب

۲۰ مطلب با موضوع «جملات آموزنده» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۲۸
محمد غفاری

برای رسیدن به مقام محمود شب را رها نکن!

خداوند به رسول خود فرمود: سحرخیز باش و شب را از دست‏ مده؛ زیرا که نافله شب، خضوع و حضور شب، بعثت تازه ‏ای است برای تو و اگر می خواهی که به مقامی والا و محمود مبعوث شوی، شب را رها نکن.

به گزارش فرهنگ نیوز، پیرامون شب قدر و سِرّ تبرّع و برجستگی آن و راز تعدد و کثرت، و رمز تنوع و تحول آن و نکته خفا و ابهام، و معنای قَدر و ارزش آن و تأثیر ادراک شب قدر و نیز برخی دیگر از شئون آن به طور اجمال نکاتی از بیان و بنان آیت الله العظمی جوادی آملی بازگو می ‏شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۴:۵۳
محمد غفاری

 

حضرت امام باقر(ع)

 

فَعَلَیکُم بِالدُّعاءِ فِى السَّحَرِ اِلى طُلوعِ الشَّمسِ فَاِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فیها اَبوابُ السَّماءِ وَ تُقسَمُ فیهَا

الاَرزاقُ وَ تُقضى فیهَا الحَوائِجُ العِظامُ ؛ کافى ، ج 2، ص 478، ح 9
 

 همواره در سحرگاهان تا طلوع خورشید دعا کنید؛ زیرا این وقتى است که در آن، درهاى

آسمان باز مى‏شود، و روزى‏ها تقسیم مى‏گردد و حاجت‏هاى بزرگ برآورده مشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۴:۱۵
محمد غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۳
محمد غفاری

                                                   

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ پنس اضافه تر می دهد!

او می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …

گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت:

آقا از شما ممنونم .

پرسیدم : بابت چی ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۲
محمد غفاری

ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻥ ..!

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﺮﺩ: ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺳﻨﻪ

ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﯿﺮﻡ ..!

ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ

ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ , ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ..!

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ

ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺑﺖ ﺣﮑﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺷﻮﺩ ..! ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ

ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﯿﺪ

ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﯾﮏ ﻧﺎﻥ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻨﺪ ..!

ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ۴۸۰ ﺩﻻﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ،ﻗﺎﺿﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ ..!

چه مسئولیت بزرگی در برابر فقرا داریم …

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۴
محمد غفاری

 

هزارتومن دادم و یکی از آن مدادها گرفتم، نوک زاپاس مداد را با دادن هزارتومن دیگراز فروشنده دومی خریدم . مداد را خریدم، چون فکر کردم چنین مدادی که درچنین موقعیتی خریده شده باشد اگر ابزارنوشتن باشد، شاید، ترکیبی از تراکم احساسات خوب را در خود جمع کند؛ اما این دو تکه خریدن یک مداد از دو نفر بیشتر از آن‌رو بود که در یک لحظه تصور کردم شاید این کار در آن موقعیت و دراین واگن بی‌اهمیت که ده‌ها متر پایین‌تر از زمین گرما دیده شهر می‌خزد، قوتی باشد بر ایمان دو آدم عادی این شهر و اثبات این حقیقت که می‌شود زندگی کرد و به سهم دیگری از این زندگی نیز اندیشید ، می‌شود همه چیز را برای همه‌کس خواست و لذت و رضایت را آنچنان دید که هرکس بتواند سهم خود را از آن بگیرد . می‌شود این «به رسمیت شناختن سهم دیگری »را در بی‌اهمیت‌ترین جاها تجربه و شروع کرد و تبسم یک حس توام با بردباری را جایگزین خشم ناشی از حرص تمامیت‌خواهی کرد. من این داستان عادی و بی‌اهمیت در پایین‌ترین موقعیت مکانی شهر را با نثری عادی و دم دستی از آن‌رو برای شما روایت کردم که می‌دانم این روزها بالاخص این سه روز، تماشاگر آدم‌های مهم در موقعیت‌های مهم با حرف‌های مهم هستید. آدم‌هایی که هنوز نتوانسته‌اند مثل آدم‌های بی‌اهمیت و در موقعیت‌های بی‌اهمیت، برای دیگری هم سهمی از هستی ،سهمی از قدرت، سهمی از عقیده و سهمی از بیان و اندیشه را قایل باشند و تبسم و شفقت را جایگزین غضب و تهمت کنند. من، یک شهروند عادی این سرزمین، این ماجرا را نوشتم که یادمان نرود آدم‌هایی آن پایین‌ها هستند عادی و بی‌اهمیت که در عرض کم یک واگن مترو برای همه آدم‌ها سهمی را قایل شده‌اند و آدم‌هایی هستند آن بالاها که گستره سپهر حیات یا قدرت یا اندیشه را چنان می‌بینند که از حرص غصب سهم دیگری، هماره غضبناکند.»

برگرفته از صفحه فیس‌بوک سهند ایران‌مهر – فروشنده در مترو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۲
محمد غفاری

۱۳ عادت روزمره که باعث پیری میشود

آیا پیر شدن ظاهریتان سریعتر از پیر شدن سنیتان است؟ اگر از تصویری که در آینه میبینید راضی نیستید، شاید زمان آن رسیده که بعضی عادتهای روزمره تان را بررسی کنید. غذاهایی که میخورید و حتی نحوه خوابیدنتان میتواند پیرترتان کرده و طول عمرتان را هم کم کند. در این مقاله متخصصین درمورد متداولترین عادتهایی که باعث پیر شدن میشود و راهکارهایی برای از بین بردن آن صحبت میکنند.

 

چند کار را همزمان انجام میدهید

اگر لیست کارهای روزانه تان به نظر هیچوقت کوتاه نخواهد شد، ممکن است استرس زندگی پرمشغله تان برای بدنتان مسموم باشد. خیلی ها فکر میکنند انجام همزمان کارهای مختلف خیلی خوب است اما با این روش نه تنها کاری پیش نمیبرند بلکه استرس بیشتری هم برای خود تولید میکنند. تحقیقات مختلفی نشان میدهد که استرس مزمن تولید رادیکالهای آزاد که مولکولهایی بی ثبات هستند و به سلولها آسیب رسانده و متهم اصلی در پیری هستند، را در بدن تحریک میکند. به جای اینکه سعی کنید همه کارها را یکجا انجام دهید، سعی کنید در هر لحظه فقط روی یک کار تمرکز کنید و بعد از اتمام آن سراغ کار بعدی بروید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۱۳
محمد غفاری
وحی خداوند بر یکی از پیامبران

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خداوند به یکى از پیامبران وحى کرد:

که فردا صبح اول چیزى که جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان ! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مکن ! و از پنجمى بگریز!

پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با کوه سیاه بزرگى روبرو شد، کمى ایستاده و با خود گفت :

خداوند دستور داده این کوه را بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فکرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این کوه خوردنى است . به سوى کوه حرکت کرد هر چه پیش مى رفت کوه کوچکتر مى شد سرانجام کوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى که خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است .

از آن محل که گذشت طشت طلایى نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان کنم . گودالى کند و طشت را در آن نهاد و خاک روى آن ریخت و رفت . اندکى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه کرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل کردم و طشت را پنهان نمودم .

سپس با یک پرنده برخورد نمود که باز شکارى آن را دنبال مى کرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت :

پروردگار فرمان داده که این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شکارى گفت :

اى پیامبر خدا! شکارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى کردم .

پیامبر با خود گفت :

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۳۳
محمد غفاری